پربشب نشسته بودم لبه تخت.ساعت سه بود.خوابم نمیبرد از دل گرفتگی.

دیشب پیام داده بودن بچه ها.با کلی شکلک و خنده و

اروم سرمو گذاشتم روی بالش و چشمامو بستم.

نفهمیدم ساعت چند بود که خوابم برد.


من نمیتونم با کسی قهر باشم.نمیتونم دل چرکین باشم.

همه برفا و یخا اب میشن با اولین اشعه مهربونی.

تو رو خدا دیگه با من با بدجنسی و تلخ زبونی حرف نزن.حرف نزنین

من میمیرم.من تحملشو ندارم.




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها