دیشب وقتی با چشمای خسسسته و تن خسته کلی وسیله زدم زیر بغل و ساعت ۹ برگشتم خوابگاه

به خودم نگاه کردم و گفتم الهام میبینی دیوار اتاق کپک زده؟

دیدم و با تن خسته دستمال به دست تمام دیوار رو سابیدم و بعد کف اتاق رو سه دور سابیدم

با چند لقمه شام خوابیدم و صبح این من بودم که از درد شونه و دست نمیتونستم پا بشم.

رفتم دانشگاه زیر بارون واویلا.

اما سر کلاس استاد هم فهمید که من حواسم نیست کلا.

از کلاس زدم بیرون و اومدم اتاقم.

توی گرما و سکوت و تاریکی اتاق محقرم ساعتها خوابیدم.

شب نشده بود هنوز اما خورشید رفته بود که بیدار شدم

درد رفته بود و من سبک شده بودم.

خدایا شکرت.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها