1. من خیلی وقتا کنار گلدونای اون مغازه ژاپنیه میخکوب میشم

اینقدر غرق نگاه کردن میشم که غافل میشم.

اما هیچ وقت جرات خریدنشونو ندارم.

همون دو باری که گلدون از این ور اون ور دستم رسید و اخرش خشک شدن برای تجربه کافی بود.

من نمیخوام سهم یه گل از کل زمین و خورشید تنها یه مشت خاک و یه سوسوی گاه و بیگاهِ نور باشه.

من یک گل میخوام که اصیل و سر جای خودش باشهریشه در اعماق زمین و چشماش به ابی بیکران اسمون.

به قول اون اقاهه، من میخوام شبا که از پنجره بیرونو نگاه میکنم ماه رو کامل و تمام ببینم نه نصفه و نیمه


2. وقتی آخر قصه ها معلوم میشه تازه میفهمی شبیه قصه های قبلی بودن.اما باید حواست رو جمع کنی قبل از رسیدن به آخر قصه.

من در خشت خام چیزهایی میبینم که دلم رو به درد میارهمن نباید یادم بره.اما چه طور؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها