۰. دوستم مادر پدرشو اورده بود واحدمون که با هم شام بپزن و بخورن.طبق معمول بقیه چشم بادومیا چشماشونو مییدن که مثلا حرمت بیشتر حفظ شه اما خوب نمیدونستن تو فرهنگ ما این خوب نیست

۱. وسط کار زنش زنگ زد.تصویری.

گوشی رو جواب داد

من با خجالت و اشاره گفتم میخواید من برم پشت در تا صحبتاتون تموم شه

گفت نه و دوربینو چرخوند سمت من و برای خانومش گفت با الهام اشنا شو.داشتیم یه بحث جالب علمی میکردیم.

زنش یه حس ارامش خوبی داشت.

براش دست ت دادم.

۲. از خستگی کلی خوابم برده بود.بعد رفته بودم شیر خریده بودم.مایه ماست رو زده بودم و شیرو پوشونده بودمقورمه سبزی رو اماده کرده بودم و زیرش رو خاموش کرده بودملباسا رو شسته بودم و چیده بودم تو کشواتاقو جارو کرده بودم و ظرفا رو شسته بودم



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها