عصر رفته بودم سر راه در زده بودم که بچه اش رو ببینم.
گفته بود بچه ام اومده دانشگاه.
در که باز شده بود گفته بودم سلام اتو.
اومده بود بغلم و تند تند با انگلیسی نیتیو حرف زده بود.
گفته بودم این نقاشی روی تخته کار توئه؟
گفته بود اره یه زیگزاگه که میره تا بی نهایت
همون طور که بغلم بود پای تخته براش یه پرنده و یه جوجه پرنده کشیده بودم
گفته بود من عاشق پرنده هام.
گفتم اتو این کوله ی توئه؟
گفته بود اره.
کیفو باز کرده بود و دونه دونه زیپاشو بهم نشون میداد.
به قول خودش کاکلشن برگای درختش تو جیب جلویی بود.
یه پروانه کاغذی زرد گذاشته بود توی دستم و گفته بود keep it.
نگاهش کرده بودم و بعد از چند دقیقه گفته بودم دیدمحالا بذارش تو کیفت.
گفته بود نه مال توئه.نگهش دار
بعد کفشش رو پوشیده بودم پاش.
گفت مامانمو دیدی تا حالا؟
گفتم اره.یه بار.
گفت خوب بازم ببین.
تازه دوزاریم جا افتاده بود که مامانش دم در دانشگاه منتظرشونه و داره منو دعوت میکنه که برم ببینمش.
باهاشون رفته بودم.
از دم شیشه ماشین برای مامانش دست ت داده بودم.
انچنان با شوق پیاده شده بود و منو بغل کرده بود.
اونقدر گرم که حس کردم صد ساله دوستیم.
گفتم چه قدر شما گرم و مهربونید.
گفت مثل خودت
حالا تو قلب من یه پسر بچه ی بلوند و باهوش و یه زن مهربون خونه کردن.
عزیزم.
این روز سخت شیرین شد با شما.
عصر ناگهان توی لیست مخاطبای واتساپ من یه ادم خفن از اون سر دنیا بود که باهام قرار میذاشت که یه روز حرف بزنیم در حد چند دقیقه.میدونم شاید اصلا صحبت مفیدی نباشه.اما من توی کوچیکی خودم همینم زیاده برام.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها