منتظر نشستم اذان بگه که من برم نماز و بعد بزنم بیرون از دانشگاه.
پی امورات زندگی.
خیلی نیاز دارم که با یکی حرف بزنم.یکی که شرایط منو بفهمه.یکی که طرز فکرش با من فرق داشته باشه.
یکی که تو باشی.
یکی که پشتم باشه.
پاهام سست شدن یه کم.
رگه های ترس و تردید رو میبینم.

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها