۱. اون که امروز برای اولین بار در عمرش سوار دوچرخه شد و از ۳ عصر تا ۷ شب بی وقفه رکاب زد تنهایی.تو تاریک و روشنیمن بودم.
قطعا دورچرخه کمی بیش از دوچرخه حفاظ داشت که من ترسو سوار شدم اما تجربه عجیب و شیرینی بودمن دو بار با دورچخه کله پا شدم طوری که یک بارش را یک مرد خارجی دورچخه را از روی من برداشت تا خودم و کوله ام را جمع کردم و یک بارش توی سیاهی شب توی یک تونل بود
حالا با پاهای کبود و زخمی.دست ورم کرده.نشمن گاهی نابود شدهخسته ام اما راضی
یعنی کی با دوچرخه واقعی سرعت میگیرم در تنهایی؟

۲. داشتیم حرف میزدیمبرای رو کم کنی چند تا از خاطرات اینکه خارجیها دوستم داشته اند و با من مهربان بوده اند و. را ریختم وسط.بعد وقتی داشتم از خیابان رد میشدم یک مرد مو مشکی و شبیه مردهای سمت کشور ما با عصای زیر بغل و پای شکسته از کنارم رد شد و با صدایی که بشنوم گفت "کیف حالک؟"
و بعد مسرور از متلکی که پرانده و منتظر واکنش من که حدسش درست هست که من باید مال یکی از کشورهای عرب زبان هستم یا نه در حال رفتن نگاه میکرد و من هم فقط برای اینکه بفهمم واقعا با من بوده یا نه برگشتم و نگاهش کردم.
چشمهای دوست نداشتنی داشت.شبیه چشمهای همه مردهایی که از ازار جنس مخالفشان کیف میکنند
حالم بد شداین اولین تجربه این چنینی در این سوی دنیا بود.
شاید حقم بود.

۳. من حافظه ام خیلی خوبه و ازین بابت حقیقتا متاسفم برای ادمهای اطرافم.هر آدمی تغییر میکند و سخت است کسی مثل رکوردر و دوربین هی اعمال و رفتار ادم را ضبط بکند و در اینده به یادش بیاورد.
اما گاهی دلیل رکوردر بودن تنها حافظه خوب نیستبعضیها دوست نزدیکند.مهمندمثل دستبند طلایی که میخواهی از جواهر فروشی بخریباید مطمین باشی در برابر هزینه گزافی که میپردازی اشتباه نمیکنی.اما بعضیها مثل دستبندهای چند دلاری که توی بساط هر دستفروشی پیدا میشوند.حتی یک بار هم که بپوشی کافیست برای ان پول
پس تلخی این دارو را بگذار به حساب شفابخش بودنش دوست مناز من دلگیر نشو

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها