قرار بود امروز که کار مهمی نداشتیم بریم پیزا.

اما دوستان اسیایی مثل گربه از اب و بارون میترسن و گفتن هواشناسی زده بارون.

یه قطره هم بارون نبارید و ما از صبح در مراسم علمی حضور به هم اوردیم.

در ساختمانی که انگار از دل تاریخ بیرون امده بود.

ظهر پیتزا خوردیم.من به گارسون گفتم انتخاب سخته چون تمام منو ایتالیایی هست.و گارسون گفت بله چون شما در ایتالیا هستین!!

عصر وقت قدم زدن دختر هنگ کنگی با من درد دلی کرد و گفت چون تو خیلی بالغ به نظر میرسی من به م باهات نیاز دارم.

و چنین شد که دوست شدیم.

غروب داشت میگفت که من خیلی با پسرا بودم و خیلی چیزا میدونم در مورد مردا.

گفت من اصلا دلم نمیخواد با مرد خارجی ازدواج کنم چون خونه برام یه پناهگاهه از همه خستگیای روز.نمیخوام هیچ جدال و بحثی به خاطر سو تفاهم های دائم فرهنگی بینمون به وجود بیاد.میخوام حس شوخ طبعیمو منتقل کنم و زبان اسیرم نکنه

گفت مردا رو فقط در عمل بسنج و  هیچ وقت با عقل و دیدگاه نه رفتارشونو بررسی نکن چون تو نمیتونی بفهمی مردا از چه کاری چه منظوری دارن.

این جمله اش خیلی نتیجه گیری خوبی بودمیشه این طوری گفت که در تمامی زمینه ها.

leave theory.just be more practical.just judge according to what people do not what they say.


پ.ن. یادم رفت اینم بنویسم که داشتم از دغدغه هام میگفتم و ازینکه زندگی با یه نفر دیگه ممکنه اسون باشه یا سخت باشه یا .

گفت "ببین دوست داشتن عجیبه.همه دنیا هم وایستن مقابل تو و اون اما تو و اون همو دوست داشته باشین همه سختی ها قابل تحمل.عشق خیلی عجیب آدمو قوی میکنه!!" شنیدن اینا از زبون یه دختر هنگ کنگی عجیب بود.


پ.ن. امشب استادی که قراره در استیت باهاش کار بکنم رسیده ایتالیا.احتمالا فردا وقت coffe break میبینمش یه جایی.حسم شبیه این دخترایی هست که مدتها از دور یه پسری رو دوست داشتن و حالا قراره ببیننش.یعنی میپسندمش.یعنی شبیه تصویرش هست؟ یعنی منو میپسنده؟ یعنی چی میشه؟




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها