روم هم تموم شد و الان دوبی هستیم.

روم شهر قدیمی و کمی کثیف و بسیار شلوغ. مثل همه شهرهای بزرگ با گداها و بی خانه های پراکنده. با زن‌های مسیحی با حجابی که اطراف کلیساها و در واتیکان گدایی می‌کردند.

من دلتنگم یا رد شدن از کنار خونه و خونه نرفتن هر بار اینقدر سخته؟

توی اسکرین بزرگ دارم دنبال کیت پرواز بعدی میگردم. زبان صفحه بین انگلیسی و عربی سویچ میشه.

یه پرواز داره میره اصفهان. یکی شیراز.

یه خانواده ایرانی دارن رد میشن. مرده به سبک مردای ایرانی در حالی که داره دختر کوچولوشو بالا پایین میپرونه میگه چه قد نازیم ما” و همزمان میگه خانوم حالا چه کار کنیم؟

من باید صبور باشم. باید برم تز بنویسم. باید برم یه تصمیم اساسی بگیرم.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها