نمیشد وقتی 5 صبح خوابیدم با دیروزی شلوغ.از خودم انتظار زود بیدار شدن داشته باشم.
دیر بیدار شدم اما.
هواپیمایی کارمو تلفنی راه انداخت و نجاتم داد.
دکتر کارمو رو تلفنی راه انداخت و نوبتمو جابجا کرد.
خانواده بعد از چندین هفته زنگ زدن و رخ نمودن فاینلی.
تو اون سایته یه کامنت گذاشتم بعد ازینکه تلفنشون رو هی جواب ندادن.
با دوستم تلفنی حرف زدم.
با هم ازمایشگاهی هندیم گپی زدم بعد از هفته ها.

و حالا فقط منتظر افطارم و چای و خرما.
برای امروزم همین کافیه فعلا.
و فردا اگر دل خوشی بود برنامه ریزی جدید شروع میشه.

پ.ن. من از لب تو منتظر یه حرف تازه ام.تا قشنگ ترین قصه ی عالم رو بسازم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها